بخواب آرامِ جــــانم
سه سالِ پیش اولین شبی که کنارم خوابیدی...اهواز...آن اتاقِ صورتی...و تختِ یکنفره ای که سمت راستش بوی بهشت می داد...بوی پاکی..بوی فرشته ی تازه از بهشت آمده...لذتش وصف ناشدنی است پسر! اما تو همین را بدان که آنقدر به جـــــانم چسبید که سه سال هرشب تکرارش کردم! و تو بی تکرارِ روزگارم...چه شبهایِ آرامی را به من هدیه می دادی...شبهایی با صدای نفس هایت...شیر خوردنت...غلتیدنت و... دو سال و دوماهه که شدی و شیرِ را سیر! مهمانِ تخت پارکت کردم...همان تخت پارکی که همیشه بود! و من باز تو را داشتم...همین جا ، توی اتاقم! از توریِ تختت می دیدمت و صدای نفس هایت اکسیژنِ اتاقمان بود!!! وعده مان از همان شبِ اول سه سالگی بود...یادت که هست؟ و من شبِ ت...